loading...
بغض جبهه
hassan-mansouri بازدید : 21 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)



زندگی نامه :

 
در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد. از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت" 
دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشته‌های ورزشی و هنری نشان می‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌های هنری نیز شركت می‌كرد. یك بار هم در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.
در رشته كشتی نیز درخششی فراوان داشت. علاوه بر این ها، در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی می‌بخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیه‌خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده می‌گرفت. در این برنامه‌ها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالب‌هایی كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بی‌خبر برای آن درست كرده بودند، به كار می‌برد و معتقد بود كه: 
«انسان نباید یك مسلمان شناسنامه‌ای باشد، بلكه باید عامل به احكام اسلام باشد». بر این باور بود كه اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر كتب مذهبی، كتاب‌هایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه نمود. كشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همكلاسان خود، دست به فعالیت‌های سیاسی – مذهبی زد و با كشیدن طرح‌ها و نقاشی‌های سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا كرد. بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه ‌شد ولی با توجه به هزینه‌های سنگین آن و محرومیت مالی كه داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید. در سال 1351 وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید كه به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش می‌داد اما سعی می‌كرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونه‌ای رفتار كند كه آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد, در این مورد می‌گفت: «من یك مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فكر خود باشد». او می‌خواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادی كه داشت، دوره‌های تعلیماتی خلبانی هلیكوپترهای «كبرا» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند. عبادات او نیز دیدنی بود. او شب‌ها با صدای زیبایش قرآن می‌خواند و پیوندش را با پروردگار مستحكم‌تر می‌كرد. با زندگی ساده‌اش می‌ساخت و با تجملات، سخت مبارزه می‌كرد. روحیه‌ای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بی‌عدالتی‌ها سرسختانه می‌ایستاد. كشوری با همه محدودیت‌هایی كه در ارتش وجود داشت، بسیاری از كتاب‌های ممنوعه را در كمد لباسش جاسازی می‌كرد و در فراغت، آنها را مطالعه می‌نمود و حتی به دیگران نیز می‌داد تا مطالعه كنند. چندین بار به علت فعالیت‌هایی كه علیه رژیم انجام داد، كارش به بازجویی رسید و مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.
در اوایل اشتغال به كارش در کرمانشاه، شروع به تحقیق در مورد شهر نمود و برای نشر روحیه انفاق در همكارانش، سعی بسیار كرد. بالاخره توانست با همكاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه‌ای جهت كمك به مستضعفین تشكیل دهد. شب‌ها بسیار از مصیبت‌های فقرا سخن می‌گفت و اشك می‌ریخت و فكر چاره می‌كرد. با همه خطراتی كه متوجه او بود، به منزل فقرا می‌رفت و ضمن كمك به آنان، ظلم‌های شاه ملعون را برایشان روشن می‌ساخت. كشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر كف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت كرد. در اكثر تظاهرات شركت كرد و بسیاری از شب‌ها را بدون آنكه لحظه‌ای به خواب برود، با چاپ اعلامیه‌های امام به صبح رساند .با آنكه در تظاهرات چندین بار كتك خورده بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد می‌كرد و می‌گفت: «این باتومی كه من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینكه می‌توانم قدم بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار!» در زمان بختیار خائن، با چند تن از دوستانش طرح كودتا را برای سرنگونی این عامل آمریكا ریختند و آن را نزد آیت‌الله «پسندیده» برادر امام(رحمه الله علیه) بردند. قرار بر این شد كه طرح به نظر امام خمینی(رحمه الله علیه) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا گردد اما با هوشیاری امام(رحمه الله علیه) و بی‌باكی امت، انقلاب اسلامی در 22 بهمن پیروز گردید و دیگر احتیاجی به این كار نشد. وقتی كه غائله كردستان شروع شد، كشوری همچون كسی كه عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود.
شهید امیر فلاحی درباره ی او می گوید : 
او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود كیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد كه وصف‌ناكردنی است. یك بار خودش به شدت زخمی شد و هلیكوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیكوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم، دست از ارشاد برنمی‌داشت و ثمره تلاش‌های شبانه‌روزی او را می‌توان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست.
شهید شیرودی که خود نامدارترین خلبان جهان است در باره ی او گفته است:
"احمد استاد من بود. زمانی كه ارتش صدام به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن تركشی بودکه با گلوله ی ضد انقلاب وارد از سینه‌ اش شده بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند كه بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما و جواب داد:
«وقتی كه اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی‌خواهم."
اوبه جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری كه بیابان‌های غرب كشور را به گورستانی از تانك‌ها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا می‌كوشید، پروازهای سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد. حماسه‌هایی كه در شكار تانك آفریده بود، فراموش‌نشدنی است. شب‌ها دیروقت می‌خوابید و صبح‌ها خیلی زود بیدار می‌شد و نیمه‌شب‌ها، نماز شب می‌خاند. او چنان مبارزه با كفر را با زندگی عجین كرده بود كه دیگر هیچ چیز و هیچ كس برایش كوچكترین مانعی نبود. حتی مریم سه ساله و علی سه ماهه‌اش، هر بار كه صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها می‌شد، می‌گفت: «آنها را به قدری دوست دارم كه جای خدا را در دلم نگیرند».
شهید كشوری همواره برای وحدت هر چه بیشتر بین پاسداران و ارتشیان می‌كوشید؛ چنانكه مسؤولین،هماهنگی و حفظ وحدت نیروها در غرب كشور را مرهون او می‌دانستند.
عشق شهید كشوری به امام (رحمه الله علیه)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ‌‌ناكردنی است.
بعد از انقلاب وقتی كه برای امام(رحمه الله علیه) كسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود. در راه، وقتی كه این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در كنار جاده نگه داشت در حالی كه می‌گریست. وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام كرد.
بالاخره در روز 15/9/1359 نیایش‌های شبانه‌اش به درگاه احدیت مورد قبول واقع گردید و در حالی كه از یك مأموریت بسیار مشكل، پیروزمندانه باز می‌گشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالی كه بالگردش در اثر اصابت راكتها به شدت در آتش می‌سوخت، آن راتا موضع خودی رساند و آن گاه در خاك وطن سقوط كرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید. 
چندی بعد ودر دوم آذر1361محمد کشوری برادر کوچکتراو که بسیجی بود درجبهه قصر شیرین به شهادت رسید.او همواره می گفت:
در پی امر امام ، دریایی خروشان از داوطلبان جهاد و شهادت به جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم . همانند مردم کوفه نشوید و امام را و خط امام و کلام امام را تنها نگذارید ، فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به سوی خدا منقلب می کند.

 وصیت نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شیطان را از ما دور كن

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشت خو را نكشند 
پایان زندگی هر كسی به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگش آغاز دفتر اوست. 
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می كشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید كه این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. كه آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید كه در داخل شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور كنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم كوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شركت كنید. در دعاهای كمیل شركت كنید. فرزندانتان را آگاه كنید. و تشویق به فعالیت در راه الله كنید. 
وصیت به پدر و مادرم: 
 
پدر و مادرم! همچنان كه تا الآن صبر كرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا كند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر كنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نكنید ولی اگر خواستید گریه كنید به یاد امام حسین ( علیه السّلام) و كربلا و پدر و مادرانی كه پنج فرزندشان شهید شده گریه كنید، كه اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود،‌ اكنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید،‌ در مراسم عزاداری بیشتر شركت كنید كه این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است كه مردم را منقلب می كند. امام را تنها نگذارید. فراموش نكنید كه شهیدان نظاره گر كارهای شمایند.ما زنده به آنیم كه آرام نگیریم. موجیم كه آسودگی ما عدم ماست
والسلام قطره ای از دریای خروشان حزب الله احمد كشوری


 آثار منتشر شده در باره ی شهید:

همراز با آسمان 

 تكان های شدید هلی كوپتر، كنترل آن را مشكل كرده بود. ملخ عقبی بازی در آورده بود. احمد نگاهی به شیشه سوراخ شده كنارش انداخت سرفه های ممتد می كرد و آرام گرفت. به یك چیز فكر می كرد به راهی كه طی كرده بود و مسافتی كه مانده بود. مسافت! مسافت پیموده شده، و مسافت مانده. این كلمات سحر كننده تر از آن بودند كه او بتواند به راحتی از كنار آنها بگذرد. ذهنش درگیر این واژه ها شد. اصلاً مسافت یعنی چه؟!‌ شاید یعنی راهی كه آمده و یا باید برود. 
از تولد تا امروز و از امروز تا آینده،‌ آیندهای دور یا نزدیك. اندازه مسافت در علم ریاضی خیلی مهم است. همان درسی كه حالا او را خلبان كرده بود. ولی حالا در سنجش مسافت ها خیلی نمی شود به متراژ و اندازه و طول اعتنا كرد. زمان عزیز تر از این است كه بشود آن را اندازه گرفت. باید دید چقدر عمق دارد. باید فهمید كه چقدر از آن استفاده شده است. همین پرواز امروز، بیشتر از چند ساعت طول نكشید، اما كارهای زیادی انجام شده است. احمد اندكی مكث كرد. دنبال یك كلمه مهم در جمله اش می گشت. « كارها؟ كار! » شاید اینها مهمترین ملاك های اندازه گیری زمان باشد. به خودش نگاه كرد. به زمانی كه داشته و فرصت هایی كه در طول این مدت برای خودش ساخته بود، فكر كرد. تیر ماه 1323 استارت زندگی احمد كشوری. 
تولد او به عنوان یك انسان در یك ظرف زمان ظاهرا محدود ولی نامحدود. و حالا هلی كوپتر كبرا و یك پرواز موفق و تنی مجروح و خون هایی كه پاك و مقدس است. خونی كه استحاله پیدا كرده و پاك شده بود. خواست ملاكی برای عمق زمان پیدا كند. خیلی آسان بود، ملاك میزان سود دهی او بود. برای خودش، معیار خوبی پیدا كرده بود. لبخندی زد. ولی خونی كه در گلویش مانده بود خودش راو با سرعت به بیرون رساند. چند سرفه پیاپی كرد. هلی كوپتر هم به همراه او چند تكان محكم خورد و آرام گرفت. تحصیلاتش راو در محیط محروم روستای سر پل تلار و شهر كوچك كیاكلا و مدرسه «قناد» بابل طی كرده بود. شاگرد ممتاز در تحصیل و موفق در ورزش و هنر. تا اینجا كه بد نبود. مدال در كشتی و یك مقام اول در طراحی. فعالیت مذهبی و صدای خوبی كه گرمی بخش محافل مذهبی بود و فقط این هم نبود. می دانست اسلام را باید معرفی كرد و خوب هم معرفی كرد. و قبل از این باید آنرا خوب شناخت و فهمید. به یاد كاغذ كاهی كتاب هایی افتاد كه در مورد اسلام خوانده بود. هنوز بوی نای كتاب ها را در مشامش احساس می كرد. كلمات تند و كتاب های سیاسی هم كه جاذبه خودشان را داشتند. سال آخر دبیرستان زمان فعالیت های سیاسی آگاهانه بود. «‌یادش بخیر! طرح ها و نقاشی هایی كه علیه رژیم شاه كشیدیم. » دانشگاه هدف بعدی بود. ولی فقر به این آرزو اجازه برآورده شدن نداد. و سال 1351 و ورود به هوانیروز. عشق به پرواز و پرنده شدن در همه هست و او این امكان را یافته بود تا به یكی از آرزوهای پاك كودكیش برسد. 
هلی كوپتر حالا دیگر به وضوح بالا و پایین می رفت و حتی از مسیر اصلی اش خارج می شد. احمد تمام حواسش را روی كنترل متمركز كرد تا پرنده آهنی را مهار كند. حالا فرصت داشت تا خودش را مرور كند. محیط هوانیروز خوب نبود و به مذاق خوش نمی آمد. باید كاری می كرد. هوا خیلی مسموم بود و این مسئله نفس كشیدن را سخت می كرد. دست به كار شد. اول خودش را اثبات كرد و شایستگی هایش را به همه حتی استادان خارجی و بعد موفقیت هایش را گسترش داد. در مدت كوتاهی، خلبانی كبرا و جت رنجر را فرا گرفت و بعد شروع كرد به ارشاد. این جا هم از خودش از خودیت خودش غافل نشد. شب ها او بود و خلوت و نیایش. روحش پرواز می كرد. و چه لذت بخش بود این پروا از كوچه ها و خیابان های شهر باختران فقر می بارید. از وقتی به این شهر آمده بود. این همه مصیبت آزارش می داد. باید كاری می كرد. دوستان را جمع كرد و صندوق خیریه ای تشكیل داد. به منزل فقرا می رفت و به آنان كمك می رساند. 
از همه این كارها به او حس پرواز دست می داد. زمزمه های بلندی شنیده می شد عده ای خواستند كه تاریكی و ظلمت نباشد. و او هم همین را می خواست باید كاری می كرد. شب ها اعلامیه خورشید را چاپ می كرد و روزها بر سر تاریكی فریاد می زد. و حتی تصمیم گرفت تا بر علیه ظلم كودتا كند. منتظر بود تا آیت الله پسندیده از امام كسب تكلیف كند. اما ستاره ها در 22 بهمن تاریكی را راندند. و نیازی به كودتای سپیده نبود. خبر رسید كه عده ای می خواهند تكه ای از سرزمین نور را از آن جدا كنند. روح زخمی او فقط با پرواز آرام می گرفت. باید كاری می كرد. سهیلیان و شیرودی هم با او بودند. او زخمی شد ولی همچنان پرواز كرد. 
هنوز كردستان اسیر بود كه عراق به كشورش حمله كرد. آمده بود كه بماند. با لحجه ای كه اگر چه آشنا بود ولی معنی اش را نمی فهمید. اسب بال دارش را زین كرد و تاخت. ماشین های فولادین از ترس هجومش به هر سو می گریختند. به هر كجا كه می رفت گورستان دشمنان می شد. روحش با روح آفتاب گره خورده بود. برای قلب خسته امامش گریست. دیگر اسب بال دارش طاقت حركت نداشت و او هم. 
خاك بوی خودیت می داد. حالا می توانست تا زمین صعود كند! دستانش توان نداشت. هلی كوپتر را رها كرد. نگاهی به تقویم انداخت 15/9/1359 بود. زمین آسمان شده بود و او را به خود می خواند. از دل خاك به آسمان معبر سفیدی باز شد. و او دوباره پرواز كرد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 38
  • بازدید کلی : 1,485