loading...
بغض جبهه
hassan-mansouri بازدید : 33 جمعه 31 خرداد 1392 نظرات (0)


1) كلاس دوم راهنمایى كه بود، مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عكس ها را روى در و دیوار نصب مى كردند و احمد هر جا این عكس ها را مى دید پاره مى كرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شكایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و كسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه احمد انجام مى داد، موافق بودم. یك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه احمد آنها را از هر كیوسك روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این كار را مى كنى؟ مى گفت:این عكس ها ذهن جوانان را خراب مى كند.

به نقل از مادر شهید

2)من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پیاده شیراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كردیم و در همان روز ها كه در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلى حرف مى زدیم. در همان مركز، گرو هان دیگرى، متشكل از خانم ها، آموزش نظامى مى دیدند. احمدتوصیه مى كرد به آنها نزدیك نشویم. آن موقع، حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در كنار هم خدمت مى كردند و آموزش مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممكن است دراین دنیا، جواب كار ثوابى را كه مى كنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب كارش را پس بدهید و یا پاداش كار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.»

3)احمدكشورى جزو هیأت همراه دكتر چمران بود كه با هم به كردستان رفتند. شهید شیرودى هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلى زود، با او صمیمى شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیرى هاى شدید پاوه مى رسید و دكترچمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى احمد، نخستین گروه عملیاتى بود كه راهى كردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار كردیم و دكتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا كرد. در واقع منطقه اى كه محل شروع درگیرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاك شد.

4)وقتى در كرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب كشور كه از پایگاه كرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز كرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودى و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد كشورى بود. احمد، تیمهایى تشكیل داده بود به نام «بكاو و بكش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا كن و او را بكش.
در یكى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن كه حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمى كه شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو كیلومتر در جاده به راحتى در حال حركت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاكمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى كردند. عشایر منطقه، اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساكت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.» با سه هلیكوپتر كبرا و یك هلیكوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز كردیم، در حالى كه هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از كدام محور، وارد منطقه شویم و تانزدیكى هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت كردیم كه چرا تا این حد، جلو آمده اند. كسى جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فكر كردیم در اطراف ستون، تیم هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حركت كند، تیم گشت در اطراف مى گذارند كه از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتیم و شناسایى كامل را انجام دادیم. احمد در یك لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید كه مشكوك بشوند و همهمه اى بین آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى كنیم.»
«هلیكوپتر خلبان سراوانى به موشك تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشك هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنكوب كرد و هر چه مهمات داشتیم، روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت كه دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند كه فقط با این شیوه، مى توانند آن همه نیروى دشمن را نابود كنند. هلیكوپتر كبرا مانور مى داد و حمله مى كرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند كه این چه شبیخونى است كه از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش و گروه پروازى احمد، با هلیكوپتر هاى شكارى به منطقه برگشتند، غوغایى را در منطقه دیدند. ستونى كه هیچ كس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفكرى احمد خورده بود. نیروهاى دشمن پس از این شكست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى كنند و از مرز خارج شوند.

به نقل از حمید رضا آبی

5)کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.

6) در جبهه هر بار كه از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم كه جاى خدا را در دلم، تنگ نكنند.

7)یك شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما می‌دهند می‌جنگم، یكی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران می‌جنگم. شهید كشوری گفت: من همه این‌ها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا می‌جنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم كه ما به خاطر فلان چیز می‌جنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام می‌جنگیم. اسلام در خطر است نه بنی‌صدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.

8)صبحانه‌ای كه به خلبان‌ها می‌دادم، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا كار می‌كنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است كه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از این‌ها استفاده كنیم وگرنه این اصراف است. من از شما خواهش می‌كنم كه این كار را نكنید. من گفتم: چشم.

9)سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از كشور تعریف مى كرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سكاندار بود. استاد آمریكایى نگاهى به او كرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت كنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع كنى. احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد كه نگاهى به استاد كرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیركننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت كنم پایین. با استاد گلاویز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس كرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم كه یقه او را رها كند و مواظب باشد كه هلى كوپتر سقوط نكند و او قبول كرد. وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یكه خورده بود كه به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد كشورى است.

10)... در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .      

به نقل از شهید علی صیاد شیرازی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 47
  • بازدید کلی : 1,494